جدول جو
جدول جو

معنی تیره گهر - جستجوی لغت در جدول جو

تیره گهر
(رَ / رِ گُ هََ)
بدگهر. سیاه گهر. بدسرشت و تیره نهاد:
گور و ملک الموت بهم بینداز تو
گر گرز زنی بر عدوی تیره گهر بر.
سنائی.
رجوع به تیره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ بَ صَ)
کور. نابینا. تیره بین. تیره چشم:
در فراق تو از آن سوخته تر باد پدر
بی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر.
خاقانی.
رجوع به تیره بین وتیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ رَ / رِ گَ)
خشمگر. خشمگن. خشمگین:
گفتا چو منی را چه دهی دیدۀ طیره
نفرین بچنین طیره گر خیره نگر بر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
تیره مغز. تیره رای. تیره خرد:
کیست میرالشعرا گوئی و هم گوئی من
نام خود خود نهی ای تیره سر و تیره ضمیر.
سوزنی.
، سیاه سر. که سری تیره و سیاه دارد:
زردی در آفتاب بقای حسود شاه
از سیر تیره سر قلم زردفام تست.
سوزنی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گِ)
آب و شراب دردآمیز را گویند. (برهان) (آنندراج). کنایه از آب و شراب دردآمیز بود. (انجمن آرا). آب و یا شراب کدر و دردآلود و هر مایع کدر دردآلودی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
حیران کننده. متحیرکننده. پریشان خاطر کننده:
با جنون عشق تو خواهیم ساخت
ترک عقل خیره گر خواهیم کرد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ چِ)
مخفف تیره چهره. سیه روی. سیاه و تاریک:
تو گفتی که اندر شب تیره چهر
ستاره همی برفشاند سپهر.
فردوسی.
رجوع به مادۀ بعد و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ اَ)
ابر تیره. ابر سیاه. ابر تار و مظلم:
تو گفتی برآمد یکی تیره ابر
هوا شد بکردار کام هژبر.
فردوسی.
همانگه برآمد یکی تیره ابر
کند روی گیتی چو چرم هژبر.
اسدی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ چِ رَ / رِ)
سیه چرده و آنکه دارای سیمای مکدر باشد. (ناظم الاطباء). تیره چهر. رجوع به مادۀ قبل و تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کار تیره. کار سخت و مشکل:
به پیش آمد اکنون یکی تیره کار
که آن را نشاید که داریم خوار.
فردوسی.
، بدکار. بدسرشت. سیاهکار:
آینۀ خاک تیره کار چه بینی
ز آینۀتیره نور کار نیابی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
گرد تیره و سیاه. خاک سیاه برآمده از زمین. گرد و خاکی سیاه و مظلم:
زمین آهنین شد هوا لاجورد
به ابر اندر آمد سر تیره گرد.
فردوسی.
به هشتم برآمد یکی تیره گرد
بدانسان که خورشید شد لاجورد.
فردوسی.
که از راه ایران یکی تیره گرد
برآمد کزو روز شد لاجورد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
سیاه فام و مظلم و مکدر. (ناظم الاطباء) :
ز بانگ تبیره به سنگ اندرون
بدرید دل در شب تیره گون.
فردوسی.
چو روشن شود تیره گون اخترم
بکشتی ز آب زره بگذرم.
فردوسی.
دو چشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیره گون.
فردوسی.
گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی
یک کوزه آب از او بزمان تیره گون شود.
لبیبی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بس نپاید تا به روشن روی و موی تیره گون
مانوی را حجت اهرمن و یزدان کند.
عنصری.
گران گشت از رنج سیمین ستون
گلش گشت گلرنگ و مه تیره گون.
اسدی (گرشاسب نامه).
زمین تیره گون شد هوا تیره رنگ
که پنهان شد از گرد رخسار زنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
رجوع به تیره و ترکیبهای دیگر آن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
گوی تیره. کنایه از زمین:
بدارنده کاین آتش تیزپوی
دواند همی گرد این تیره گوی
که تا زنده ام هیچ نازارمت
برم رنج و همواره ناز آرامت.
اسدی.
که آویختست اندرین سبز گنبد
مر این تیره گوی درشت و کلان را.
ناصرخسرو.
رجوع به تیره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ مَ قَ)
جایگاه تیره. قرارگاه تاریک و ظلمانی. در بیت زیر کنایه از گور است:
پند مدهید مرا گر بتوانید به من
آن چراغ دل از آن تیره مقر بازدهید.
خاقانی.
رجوع به تیره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
عصار. (مهذب الاسماء). شیره گیر. که شیره و عصارۀ گیاه یا دانه ای را بگیرد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیره گل
تصویر تیره گل
دردآمیز دردآمیخته (آب شراب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره گر
تصویر خیره گر
متحیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره گر
تصویر طیره گر
خشمناک خشم آلود غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره بصر
تصویر تیره بصر
کور، نابینا، تیره چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیره تر
تصویر تیره تر
اکدر
فرهنگ واژه فارسی سره